حس غریب عاشقی
زندگي به من آموخت چگونه اشک بر يزم ... اما اشک به من نياموخت چگونه زندگي کنم ...زندگي به من آموخت درد و رنج چيست ... ولي به من نياموخت چگونه تحملش کنم ...زندگي به من آموخت بي صدا گر يستن را ...پس تا هست زندگي بايد کرد ...تا عشق هست ... عاشقي بايد کرد …تا دوستي هست ... دوست بايد داشت …تا دل هست ... بايد باخت …تا اشک هست ... بايد ر يخت... تا لب هست ... بوسه بايد زد…تا بوسه هست ... بايد زد …تا معشوق هست ... عاشق بايد بود …تا شب هست ... بيدار بايد بود …تا هستي ... بايد بود
.JPG)
نظرات شما عزیزان:
benyamin 
ساعت11:47---4 دی 1391
کنار دریا نشسته بودم از غم دوریت آروم گریه میکردم قطره ای از اشکم به دریا افتاد تا زمانی که اون قطررو پیدا کنم دوستت دارم
asman 
ساعت15:25---30 آذر 1391
کوسه نخوردت موازب باش![]()
sara 
ساعت15:23---30 آذر 1391
ali 
ساعت13:44---30 آذر 1391
.gif) هر چه دیدم زیر باران ، از عبث پر بود و از غم ، لیک فهمیدم که شادی
مرده او دیگر به دلها ، مرده در این سوگواری...
hamid 
ساعت13:43---30 آذر 1391
قلب سرزمین عجیبی است. زیرا هم زادگاه عشق است هم آرامگاه آن
|